معرفی کتاب |"خواب سرخ"
قسمتهایی از متن کتاب
ابراهیم به چشمان خیس مادرش نگاه کرد. سعی کرد لبخند بزند امّا بغض
گلویش را چسبید. پدرش بقچهی گرهزده را زیر بغل
گرفته بود و او را نگاه میکرد.
بجُنب پسر. الآن آفتاب میزند.
ابراهیم نگاهش را از چشمان خیس مادرش برداشت و بهطرف کفشهای لاستیکیاش
رفت. مادر آه کشید و صدایش به گوش رسید.
در پناه خدا باشی، ابراهیم.
ابراهیم از ایوان گِلی به حیاط پرید. مرغ و خروسها پرسروصدا به
اطراف فرار کردند. مادر لبخند زد. ابراهیم برگشت و نگاهش کرد.
زود برمیگردیم.
مادرش سر جنباند. چارقدش را بهصورت کشید. هوای صبحگاهی خنک بود.
ابراهیم برای آخرین بار به درختهای کوتاه و بلند نگاه کرد. دلش از غصهای میسوخت.
دوست داشت همهی رنگ و بو روستا را با خودش ببرد. همیشه وقتی تابستان میرسید، همین
حال را داشت.
تندتر بیا بچه جان. دیر برویم، مینیبوس میرود.
ابراهیم پا تند کرد و به کنار پدرش رفت. میتوانست صدای نفسهای او
را بشنود. به یاد دو سه شب گذشته افتاد. پدرش از شنیدن خبر کربلایی کاظم حسابی ذوق
کرده بود. وقتی به خانه رفته بودند، اولین کسی که خبر رفتنشان به کرج را شنید، مادرش
بود. پدرش گفته بود اگر اوضاع کار روبهراه باشد، تا آخر سال خیالش راحت است.
حواست کجاست آقاجان، تندتر بیا.
ابراهیم به خودش آمد. فاصلهاش با پدرش زیاد شده بود.
دوباره پا تند کرد. خوشحال بود که میتواند کمک ِ پدرش باشد. از دور صدای خرناس
اگزوز مینیبوس به گوش میرسید.
انتها پیام/